سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلطان محمد خدابنده

شاه خدابنده یازدهمین پادشاه ایلخانیان که در سال 709 به مذهب
شیعه گروید و اعلام رسمی مذهب جعفری در ایران نمود نامش سلطان محمد بود شیعیان که
مورد الطاف و عنایات او بودند او را خدابنده و اهل سنت او را خربنده نامیده اند .

این پادشاه روشن ضمیر در مذهب اهل تسنن بود تا آنکه بر اثر بحث
علامه حلی با علمای اهل تسنن که خاطر نشان می شود به مذهب تشیع گروید و به دستور
او نام سه خلیفه ( ابوبکر ، عمر ، عثمان ) را از سکه حذف کردند . حتی در تشویق و
تعمیم مذهب شیعه کوشش فراوان کرد وقتی که به تبریز رفت پس از جلوس به تخت سلطنت به
لقب الجایتو یعنی سلطان آمرزیده ملقب شد سکه های جدیدی به دستور او ساختند که در
یک طرف آنها نام مقدس محمد و ائمه طاهرین و در طرف دیگر السلطان الاعظم مالک رقاب
الامم الجایتو سلطان غیاث الدین و الدنیا خدابنده محمد خلدالله ملکه منقوش بود

اما چگونه خدابنده به مذهب شیعه گرائید که همین امر باعث شد
مذهب رسمی کشور ایران از آن زمان تا کنون مذهب جعفری گردید .

روزی شاه خدابنده به یکی از زن های خود غضب کرد و دستور داد
علمای اهل تسنن ان زن را در یک مجلس با جمله ( انت طالق ثلاثا ) سه طلاقه نمودند
بعد از چندی پادشاه از این عمل پشیمان شد در مذهب اهل تسنن اگر زنی را سه طلاقه در
یک مجلس نمایند دیگر نمی شود به آن زن رجوع کرد و با او ازدواج نمود مگر آنکه محلل
در میان باشد خدابنده علما و فقهای اهل تسنن را احضار کرد و از آنها راه حل آن را
خواستار شد علما در جواب گفتند راه حلی جز از طریق محلل نیست غیرت شاه خدابنده
اجازه نمی داد از طریق محلل این مشکل را حل کند به علما گفت در نوع مسائل فقهی
اختلافاتی وجود دارد آیا در این مسئله مهم اختلافی هست گفتند نه این مسئله اجتماعی
است و در آن اختلافی در میان نیست یکی از وزراء گفت در حله فرقه ای هست که فقیه
آنها به بطلان این نوع طلاق فتوی می دهد علمای اهل تسنن که حاضر بودند گفتند مذهب
مردم حله بکلی باطل است زیرا فقیه آنان صاحب عقل و درایت نیست و برای مقام سلطنت
شایسته نیست که به مردم نادان و بی عقل مراجعه نماید . شاه خدابنده اظهار داشت که
نباید به حرف قناعت کرد بلکه باید علمای طرفین در مجلسی حاضر شوند و در این امر
مهم بحث کنند و با دقت به مباحث آنها توجه شود هر کدام صحیح بود اختیار نمائیم به
دنبال این اظهارات نامه ای به علمای حله نوشته شد و از طرف شاه خدابنده از آنان
دعوت شد و علت این دعوت هم در نامه خاطر نشان گردید در میان علمای حله جمال الدین
حسین بن یوسف بن مطهر حلی معروف به علامه حلی این دعوت را پذیرفت و برای بحث به
پایتخت ( سلطانیه پنج فرسخی زنجان ) آمد . مجلس از طرف شاه تشکیل شد علمای اهل
تسنن هر یک وارد مجلس می شدند و به مناسبت مقام و رتبه علمی خود در مجلس می نشستند
علامه حلی وقتی که وارد شد کفش خود را به دست گرفت سلام کرد و رفت نزد شاه خدابنده
نشست علمای سنی اعتراض کردند و گفتند رافضی ها کم عقلند ببینید دانشمند انها چقدر
احمقانه وارد مجلس شد . چرا وقت ورود ترک ادب نمود و شاه را سجده نکرد ؟

علامه گفت : مگر رسول خدا عالی ترین مقام ها را نداشت چرا مردم
او را سجده نمی کردند ، زیرا سجده برای غیر خدا جایز نیست و در این مسئله فرق
مسلمین جملگی موافقند و طبق دستور اسلام احترام و تعظیم به اسلام کردن است چنانکه
قران می فرماید :

( فاذا دخلتم بیوتا فسلموا علی انفسکم تحیة من عندالله مبارکة
طیبه )

هر گاه به خانه ای داخل می شوید بر مسلمانان و اگر نباشد بر
نفس خودتان سلام کنید که این تحیت سلام برکتی نیکو از جانب خداوند متعال می باشد .

گفتند چرا در پهلوی شاه نشستی و ادب را مراعات نکردی .

گفت در مجلس جز کنار شاه جای خالی نبود به این دلیل آنجا نشستم
.

گفتند چرا کفش های خود را به دست گرفته همراه خود آوردی و در
جلوی پادشاه گذاشتی این عمل بی ادبی و جسورانه است .

علامه گفت ترسیدم کفش هایم را طایفه حنیفه به سرقت ببرند
چنانکه رئیس آنها ابوحنیفه کفش پیامبر را دزدید . علمای حنفی گفتند این تهمت است
زیرا ابوحنیفه صد سال بعد از رحلت پیامبر متولد شده بود علامه گفت فراموش کردم
شافعی این دزدی را کرد . علمای شافعی فریاد بر آوردند که تولد شافعی روز وفات
ابوحنیفه بوده است این تهمت را نزن .

علامه گفت اشتباه کردم مالک دزدید علمای مالکی همگی به صدای
بلند منکر شدند و گفتند فاصله بین پیامبر و مالک بیش از صد سال بوده علامه گفت پس
احمد بن حنبل کفش پیامبر را دزدید علمای حنبلی منکر شدند و به این ترتیب همه اقرار
کردند که احدی از ائمه اربعه اهل تسنن ( ابوحنیفه ، مالک ، شافعی و احمد بن حنبل )
در زمان حیات پیامبر نبوده اند در این هنگام رشته سخن به دست علامه رسید رو کرد به
شاه خدا بنده گفت سلطان به اقرار این علما توجه فرمود که آن چهار نفر در زمان
پیامبر نبودند پس این چه بدعتی است که اینها عنوان می کنند و در میان مجتهدین خود
این چهار نفر را انتخاب نموده اند و اگر مجتهدی از آن چهار نفر اعلم و افقه و اتقی
باشد ولی فتوایش بر خلاف فتوای آن چهار نفر باشد به قول او عمل نمی کنند . شاه
خدابنده به علمای تسنن رو کرد و گفت ائمه رابعه در زمان پیامبر نبودند گفتند آری .

در این هنگام علامه گفت اما جامعه شیعیان مذهب خود را از
امیرمومنان علی گرفته اند که آن جناب مونس و همدم رسول خدا و برادر و پسر عم و وصی
آن حضرت بوده است

شاه خدا بنده گفت من شما را برای امر مهمی دعوت کرده ام می
خواهم بدانم طلاقی که واقع شده و در یک مجلس به دستور من زنم را سه طلاقه کرده اند
صحیح است یا باطل ؟

علامه گفت آیا سلطان این طلاق را در حضور عادلین واقع ساخته
است سلطان گفت نه .

علامه گفت از شروط صحت طلاق حضور و استماع دو نفر عادل است
بنابراین طلاق واقع نشده و همسر شما بر شما حلال است ( و از طرفی به عقیده شیعه سه
طلاقه در یک مجلس بدون رجوع با بودن شرایط دیگر حکم یک طلاق را دارد ) شاه خدابنده
که به دقت به مباحثه علامه و علمای اهل تسنن توجه کامل مبذول می داشت درک کرد که
حق با علامه است و همانجا نور تشیع در قلبش تابید و اظهار تمایل به تشیع کرد و حتی
قاضی القضاة ( خواجه نظام الدین ) از علمای بزرگ اهل تسنن اقرار کرد که دلایل
علامه در نهایت ظهور است شاه خدابنده رسما در ایران اعلام تشیع کرد و در این مسیر
بی دریغ فداکاری ها نمود .

نفایس اویسی ج 1                  فضل الله اویسی           ص 492 تا 494