روزنوشته های مرضیه
سلام .
از امروز شروع می کنم به تایپ و اماده کردن یادداشت هایی که از یک دختر شهرستانی که در بیمارستان و طول مدت بستری بودنم با هم آشنا شده بودیم ، یک دختر خیلی زیبا و دوست داشتنی و ساده . مرضیه دو سالی از من بزرگتر بود ولی اینقدر شکسته شده بود که هر کس سن و سالش را نمی دانست فکر می کرد حداقل سی و پنج سال دارد .
مرضیه بخاطر مسمومیت متاثر از خوردن قرص به نیت خودکشی بستری شده بود و من هم برای خورد کردن سنگ کلیه ، مرضیه زودتر از من مرخص شد ولی بعد از مرخص شدن من از بیمارستان با هم تماس داشتیم و سه ماهی که از مرخص شدن من تا خودکشی مجددا مرضیه که مرگش منجر شد تقریبا هر هفته لااقل یکبار هم دیگر را می دیدیم و از آنجایی که بخواندن کتاب و مخصوصا رمان خیلی علاقه داشت گاهی که همدیگر را می دیدیم کتابی برایش می بردم تا بخواند و برایم خیلی جالب بود که بچه شهرستانی با آن وضع خانوادگی که برایم تعریف کرده بود و شما هم در متن یادداشت ها خواهید خواند چطور می تواند این همه کتاب خوانده باشد و این همه عاشق کتاب باشد .
مرضیه برای من که ان موقع در تهران بودم و تقریبا تنها هم بودم خیلی هم صحبت خوبی بود و نمی دانم چرا ولی شوهر مزخرفش هم به من اعتماد کرده بود و می توانست هفته ای چند ساعت پیش من بیاید و با هم باشیم و این رفت و امد ادامه داشت تا وقتی که یک روز مرضیه زنگ زد و گفت بیا کارت دارم ، تقریبا یک هفته پیش از مرگش بود که این ملاقات اتفاق افتاد . ان روز که این دفترهای یادداشت های روزانه اش را که البته از بودنش خبر داشتم ولی متنش را نخوانده بودم به من داد که امانت پیشت بماند و نمی خواهم دست شوهرم بیفتد ، و من قبول کردم اولا برای کمک به دوستم که در تنهایی تهران نعمتی بود و ثانیا برای اینکه مرضیه را بهتر بشناسم و بدانم چه بر سرش رفته .
سه روز بعد از این ملاقات مرضیه برای بار سوم ( که البته آن روز فهمیدم سومین بار است و از زبانش خواهر شوهرش در آمد ) خودکشی کرد و راحت شد .
از امروز شروع می کنم به تایپ کردن این یادداشت ها ، که هر چند ناراحت کننده ولی خواندنی نیست ، این یادداشت ها از سال هفتاد و سه شروع می شود و تقریبا روز نویس و البته اوایل خیلی مرتب است ولی دوره تهران بودنش بخاطر ازار همسرش نامرتب شده ولی باز خواندنی نیست .
فکر می کنم بتوانم هر بار که می نویسم چند روزش را اینجا بگذارم .
از امروز شروع می کنم به تایپ و اماده کردن یادداشت هایی که از یک دختر شهرستانی که در بیمارستان و طول مدت بستری بودنم با هم آشنا شده بودیم ، یک دختر خیلی زیبا و دوست داشتنی و ساده . مرضیه دو سالی از من بزرگتر بود ولی اینقدر شکسته شده بود که هر کس سن و سالش را نمی دانست فکر می کرد حداقل سی و پنج سال دارد .
مرضیه بخاطر مسمومیت متاثر از خوردن قرص به نیت خودکشی بستری شده بود و من هم برای خورد کردن سنگ کلیه ، مرضیه زودتر از من مرخص شد ولی بعد از مرخص شدن من از بیمارستان با هم تماس داشتیم و سه ماهی که از مرخص شدن من تا خودکشی مجددا مرضیه که مرگش منجر شد تقریبا هر هفته لااقل یکبار هم دیگر را می دیدیم و از آنجایی که بخواندن کتاب و مخصوصا رمان خیلی علاقه داشت گاهی که همدیگر را می دیدیم کتابی برایش می بردم تا بخواند و برایم خیلی جالب بود که بچه شهرستانی با آن وضع خانوادگی که برایم تعریف کرده بود و شما هم در متن یادداشت ها خواهید خواند چطور می تواند این همه کتاب خوانده باشد و این همه عاشق کتاب باشد .
مرضیه برای من که ان موقع در تهران بودم و تقریبا تنها هم بودم خیلی هم صحبت خوبی بود و نمی دانم چرا ولی شوهر مزخرفش هم به من اعتماد کرده بود و می توانست هفته ای چند ساعت پیش من بیاید و با هم باشیم و این رفت و امد ادامه داشت تا وقتی که یک روز مرضیه زنگ زد و گفت بیا کارت دارم ، تقریبا یک هفته پیش از مرگش بود که این ملاقات اتفاق افتاد . ان روز که این دفترهای یادداشت های روزانه اش را که البته از بودنش خبر داشتم ولی متنش را نخوانده بودم به من داد که امانت پیشت بماند و نمی خواهم دست شوهرم بیفتد ، و من قبول کردم اولا برای کمک به دوستم که در تنهایی تهران نعمتی بود و ثانیا برای اینکه مرضیه را بهتر بشناسم و بدانم چه بر سرش رفته .
سه روز بعد از این ملاقات مرضیه برای بار سوم ( که البته آن روز فهمیدم سومین بار است و از زبانش خواهر شوهرش در آمد ) خودکشی کرد و راحت شد .
از امروز شروع می کنم به تایپ کردن این یادداشت ها ، که هر چند ناراحت کننده ولی خواندنی نیست ، این یادداشت ها از سال هفتاد و سه شروع می شود و تقریبا روز نویس و البته اوایل خیلی مرتب است ولی دوره تهران بودنش بخاطر ازار همسرش نامرتب شده ولی باز خواندنی نیست .
فکر می کنم بتوانم هر بار که می نویسم چند روزش را اینجا بگذارم .