سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزنوشته های مرضیه

جمعه نهم فروردین :
امروز هم بابا برای نماز خواب ماند و من که بیدار شده بودم بیدارش کردم و البته یک مقدار با خشونت چون بلند نمی شد ، ولی عوض اینکه تشکر کند کلی غرغر کرد که بخاطر اینکه نگذاشتی شب درست و خوب بخوابم کم مانده بود خواب بمانم ، کلی دمغ شدم ، بابا بعد از صبحانه برای دیدن چند نفر از رفقایش رفت و تاظهر خانه نبود و من هم بعد از صبحانه خوردن قلیان خانم جان ( مامان بزرگ ) را اماده کردم و دو تایی کشیدیم که خیلی چسبید ولی این ترس که بابا بیاید و ببیند بود ، بعد ناهار اماده کردم و نشستم به کتاب خواندن تا بیایند و با هم ناهار بخوریم .
بعد از ظهر مریم زنگ زد و امد و با هم بودیم و کلی خوش گذشت ، جلد اول کتابش را دادم برد و خلاصه روز خوبی بود ، عصر هم نشستم به تلویزیون نگاه کردن و یکی دو تا برنامه مریم معرفی کرد که بنشین و ببین که قشنگ است .
عصر و شب مهمان داشتیم و به پذیرایی گذشت و شب هم قدری سر درد دارم و می روم کم کم بخوابم .